همسایه ما هر سال عید قربان قربانی می کند و امسال با وجود گرانی گوشت نیز ...
واضح و مبرهن است که وضع مالی ایشان توپ می باشد . شاهدی بر ادعا نیز موجود می باشد که کارگر منزل ایشان که گوشت را تقدیم کردند فرمودند دو روز پیش از مسافرت تابستانی فرنگ برگشته اند . ما خود روزی که می رفتند را شاهد بودیم و با توجه به چیسان فیسان ایشان همسر پیش بینی نمودند یحتمل به آنور آبها می روند .
الغرض امشب مهمان داشتند و چه مهمانی سه بچه پسر شیطان حیاط را روی سر که چه عرض کنم روی نوک انگشتشان می رقصاندند و ابتدا ماشین بازی و سر و صدا بعد بلند حرف زدن و بدو بدو قهر کردن و فریاد کشیدن حتی تا جایی که خدا بدور خودم با گوشهایم شنیدم که یکی فکر کنم جوادشان بود داد می کشید چوب تو ..... یک ساعتی بود سر و صدای کودکانه شان را تحمل می کردم و می گفتم همین حالا خسته می شوند و یا مهمانی تمام می شود . که تحملم تمام شد و با صدایی مهربان فریاد زدم بچه ها نمیشه آهسته تر بازی کنید . که متوجه نشدند . دوبار ه بلند تر گفتم جواد آقا آهسته که تعجب کرد من چطوری اسمش را بلدم در حالی که مهمان این خانه هست گفتم اینجا همه توی حیاط می خوابند و شما سر و صدا می کنید و خدا وکیلی سعی کردند آرام تر باشند و شروع کردند به بازی پانتومیم که از ترجمه های جواد فهمیدم ای بابا بدتر شد طرف دارد خاطرات مثبت هجده سفر را اجرا می کند و اصلا چرا بچه ها باید بدون حضور بزرگتر ها بازی کنند اصلا چرا می روید کنار آبهای اونور آب چرا بچه منفی 12 با خودتون می برید بذاریدش شهربازی پاساژ
از اون سه تا یکی با ادب تر بود و گفت می رم لو می دم شمارو بلند گفت زن دایی زن دایی و رفت داخل خانه و پنج دقیقه بعد مهمان ها در حال خدا حافظی بودند .
و اما منِ بد خواب خوب خواب از سرم پرید . این شد که می نویسم .