صبح در کوچه‌ی ما منتظر خنده‌ی توست

سلام

می نویسم آنچه را که مقدر باشد

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۱۴ پدر

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷ سلام

محبوب ترین مطالب

  • ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۶ حج 99
  • ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷ سلام

۱۱ مطلب با موضوع «یک کم حرف بزنیم» ثبت شده است

یکی پشت تریبون تلوزیون می گفت ما ایرانی ها مثل بچه های بدسرپرست هستیم که پشت شیشه رستوران وایستادیم غذاخوردن مردم رو تماشا می کنیم .... 

( واکسن رو می گفت )

من که از این مقایسه چندشم شد

خیلی بهم برخورد 

اصلا .... نگم دیگه 

تو خود حدیث مفصل بخوان 

nobroken heart

م . الف گندم
۰۵ دی ۹۹ ، ۲۱:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

واقعا باید این سال از تقویم زندگی ما پاک بشه هیچی از شادی هامون نفهمیدیم .

بی مزه و رنگ و بو 

انار سیاه

م . الف گندم
۰۱ دی ۹۹ ، ۱۲:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک روز بارانی در پاییز ائل گلی تبریز - ایرنا

م . الف گندم
۱۷ آذر ۹۹ ، ۱۱:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یادتونه آسمان به من می گفت ننه و من می گفتم دور و بر ما کسی به مامان ننه نمی گه از کی یاد گرفته ؟

از خودم

بله خودم وقتی می خواستم خیلی احساسات به خرج بدم محکم بغلش می کردم و به پشتش می زدم و می گفتم نَــــــــــنِه نََنِـــــــــــــــــــــــــــــه دقیقا با همین غلظت . 

بعد از چند روز که از ننه گفتن آسمان گذشت فهمیدم منظورش از ننه من نیستم بلکه می خواد بگه بیا بهم محبت کن. و کی متوجه شدم وقتی من شدید مشغول پخت و پز بودم و نیم ساعتی بود بغلش نکرده بودم کنار اشپزخانه نشسته بود و نق می زد و می گفت :

                                   ماما !ننه.  

کاملا متوجه منظورش شدم که بیا منو بغل کن وقتی بغلش کردم یادم اومد که منم از کلمه ننه استفاده می کنم . و اصلا حواسم نبوده . بعد یک عروسک دستش دادم و گفتم ننه ننه بکنش که دیدم عروسک رو محکم بغل گرفت و با دستای کوچولوش می زنه پشتش . اینقدر قربون صدقه اش رفتیم که نگو . 

حالا کلا از هرچیزی که لطیف باشه رنگی باشه و یا کلا خوشش بیاد برای ابراز محبت ننه ننه می کنش حتی دمپایی قرمزه گل گلی منو .

heartheartheartkiss

م . الف گندم
۱۰ شهریور ۹۸ ، ۰۷:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

همسایه ما هر سال عید قربان قربانی می کند و امسال با وجود گرانی گوشت نیز ...

واضح و مبرهن است که وضع مالی ایشان توپ می باشد . شاهدی بر ادعا نیز موجود می باشد که کارگر منزل ایشان که گوشت را تقدیم کردند فرمودند دو روز پیش از مسافرت تابستانی فرنگ برگشته اند . ما خود روزی که می رفتند را شاهد بودیم و با توجه به چیسان فیسان ایشان همسر پیش بینی نمودند یحتمل به آن‌ور آبها می روند .

الغرض امشب مهمان داشتند و چه مهمانی سه بچه پسر شیطان حیاط را روی سر که چه عرض کنم روی نوک انگشتشان می رقصاندند و ابتدا ماشین بازی و سر و صدا بعد بلند حرف زدن و بدو بدو قهر کردن و فریاد کشیدن حتی تا جایی که خدا بدور خودم با گوشهایم شنیدم که یکی فکر کنم جوادشان بود داد می کشید چوب تو ..... یک ساعتی بود سر و صدای کودکانه شان را تحمل می کردم و می گفتم همین حالا خسته می شوند و یا مهمانی تمام می شود . که تحملم تمام شد و با صدایی مهربان فریاد زدم بچه ها نمیشه آهسته تر بازی کنید . که متوجه نشدند . دوبار ه بلند تر گفتم جواد آقا آهسته که تعجب کرد من چطوری اسمش را بلدم در حالی که مهمان این خانه هست گفتم اینجا همه توی حیاط می خوابند و شما سر و صدا می کنید و خدا وکیلی سعی کردند آرام تر باشند و شروع کردند به بازی پانتومیم که از ترجمه های جواد فهمیدم ای بابا بدتر شد طرف دارد خاطرات مثبت هجده سفر را اجرا می کند و اصلا چرا بچه ها باید بدون حضور بزرگتر ها بازی کنند اصلا چرا می روید کنار آبهای اونور آب چرا بچه منفی 12 با خودتون می برید بذاریدش شهربازی پاساژ 

از اون سه تا یکی با ادب تر بود و گفت می رم لو می دم شمارو بلند گفت زن دایی  زن دایی و رفت داخل خانه و پنج دقیقه بعد مهمان ها در حال خدا حافظی بودند . 

و اما منِ بد خواب خوب خواب از سرم پرید . این شد که می نویسم . 

mailangryno

م . الف گندم
۲۳ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

من خیلی وقته اینجا نیومده بودم الان آسمان وارد یازده ماه شده و دختر لوس فقط برای بغل بابا گریه میکنه و فقط باباشو صدا میزنه آدا و یا آداجا 

دخترک رسما بابایی شده چرا ؟ چون تو بغل می گیرش و باهاش راه میره و چراغ آیفن و هود رو براش روشن می کنه و در کابینت ها را براش باز می کنه و کلا نکن بهش کمتر میگه .

- مرخصی یک هفته مانده به عید تمام شد .

- کوچولو مهمان مامانم هست و راحته اینقدر که ظهرها موقع خداحافظی نه دل بردار دارد نه دل بگذار .

- دختر بزرگتر دیروز به مهمانی تولد دعوت بود و این رسمی ترین مهمانی اختصاصی بوده که دعوت شده .

- برای کادوی تولد کتاب بی خانمان نوشته هکتور مالو را از پول عیدی هاش خرید و خیلی زیبا کادو کرد و روبان پیچید.

 

م . الف گندم
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خواندن ، نوشتن ، گفتن ...

دغدغه‌های معمول یک خانه و زندگی ...

باید فکری برای به‌سامان شدنشان داشته باشم ! 

کمک به مادرم در خانه تکانی 

درست کردن طرح درس کتاب تولید محتوی 

اوووه کلاس های ضمن خدمت مجازی و جلسات کارگاهی و حل تمرین های آنها 

نگو نگو خانه تکانی 

و وسوسه جدید همسر برای تغییر خانه 

و دندان درد و دندان درد و دندان درد  و دکتر مونا نوه دایی ام که وقت ندارد تا بعد عید و دندانهایی که مونا مونا می کنند دوتایی باهم 

frowncrying

م . الف گندم
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در همین وقت جنگ جهانی درگرفت . چه جنگی؟ آیا اینبار دشمن از مشرق می آمد یا از مغرب ؟ از شمال  یا از جنوب ؟ چه فرق می‌کرد؟ هر بیست و پنج یا سی سال یک‌بار، یعنی مدت زمان لازم برای ساختن سرباز ، جنگ به پا می‌شود  و پنج یا شش سال ، یعنی مدت زمان لازم برای کشتن سربازی که ساخته شده است ، طول می‌کشد ؛ پس از آن دوباره سرباز می‌سازند و دوباره جنگ می‌کنند. خلاصه جنگ درگرفت ....

قسمتی از داستان هفت شهر عشق نوشته روژه ایکور

این صادقانه ترین جمله‌هایی هست که راجع به جنگ خوندم و شنیدم 

هر روز باید هنگام نهار آمار کشته‌ها رو بشنویم 

سندباد رو دیدید دو قلعه با هم جنگ داشتند و کشته می دادند حالا با هر آرمانی هر گروه حق را با خودش می دانست ( آدمهای بند انگشتی بودند ) علی بابا هر دو حاکم را کف دستهاش گذاشت و بردشان روی ایوان قلعه گفت شما دوتا با هم دعوا دارید چرا بقیه باید کشته شوند حالا اینقدر همدیگر را بزنید تا یکی از شما بمیره . 

کاش جنگ نبود ....

همین الان اخبار : یک تانکر مواد منفجره کنار زائران منفجر شده ،در مسیر بازگشت در مرکزی رفاهی کنار شش اتوبوس زائران ایرانی ، بیش از 70 نفر شهید شده‌اند . 

واقعا متاسفم 


sad

م . الف گندم
۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

....................................

م . الف گندم
۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز 22 بهمن 94

خواننده ای خواند،.... و آواز با این مصرع تمام شد :

زنده بودن هنری ایرانیست

.

.

.

من حرفی برای گفتن ندارم frown

م . الف گندم
۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر