دیروز ثبت نام و انتخاب کاروان برای حج 99 بود و با کلی استرس از این که مبادا کاروان مد نظر ما پر بشه و سرعت سیستم خونه خوب نیست. با رئیس همسر اینا هماهنگ کردیم و رفتیم شرکت همسرم فیبر نوری داره و سرعت در حد جیک ثانیه اینقدر سرحال اومدم از این سرعت بالا که حالا نت خونه به دلم نمی نشینه .
اگه خدا بخواد و لایق باشیم قراره به سفر حج مشرف بشیم و از این به بعد یک برچسب حج به این وبلاگ می چسبه .
بعد از ثبت نام رفتیم خونه مادربزرگم و بهشون گفتیم و کلی خوشحال شدند و ذوق کردند در حالیکه اول همراه با اشم شروع کردند به دست زدند . با اینکه نا توان هستند ازشون قول گرفتم در ازای گفتن یک خبر خوب بیان خونه ما و با ویلچر و کمک دایی اومدند دایی از مشهد اومده و دو سه روز پیش مادرجان بود و بعد از ناهار رفت مشهد .
بابا کمی دلخور بود از اینکه چرا از اول بهش نگفتیم و مامان خبر داشته و اون نه . آخه بابا نمی تونه حرف تو دلش نگه داره و نمی خواستیم تا ثبت نام قطعی نشده کسی بدونه .
باید مقدمات را فراهم کنم اول از همه خود سازی که کاری است بسی دشوار .