صبح در کوچه‌ی ما منتظر خنده‌ی توست

سلام

می نویسم آنچه را که مقدر باشد

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۱۴ پدر

پربیننده ترین مطالب

  • ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷ سلام

محبوب ترین مطالب

  • ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۶ حج 99
  • ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۷ سلام

آتیش به جون کرونا بیفته 

حج هم تعطیل شد می گن هنوز رسما اعلام نشده .

broken heart

م . الف گندم
۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

دختر کوچولوی من بالاخره 2 ساله شد و در شش ماه اخیر فقط یک کیلو اضافه وزن کسب کرد و همچنان خاله ریزه هست . برنامه هام برای تولدش خیلی زیاد نبود یک کیک فوق العاده پختم و با گل و شمع 2 تزیین شد یک عروسک خانم مرغه براش خریدیم مامانم دو دست لباس تابستونی براش خریدند و به بقیه چیزی نگفتیم تا توی زحمت کادو نیفتند . اولش کلاه تولدش رو خیلی دوست داشت ولی بعد حاضر نشد سرش کنه موقع عکس گرفتن و کلی با هم کلنجار رفتیم . 

این بود تولد دو سالگی . هنوز آتلیه نبردمش .

همه حرفهای ما رو متوجه میشه  با تلفن در مورد از شیر گرفتنش حرف می زدم و او تو هال با خواهرش مشغول نای نای بود که یکهو اومد توی اتاق و تقاضای جی جه کرد . شبها که اصلا برای شیر بیدار نمیشه بعد از خوردن یک شام مفصل قبل از خواب یک شیشه شیر عسل می خوره شیر پرچرب محلی و همچنین صبح زود و این میشه که دیگه تقاضای شیر نداشته باشه البته مواردی بوده ولی نادر در طول روز هم یک یا دو بار ولی باز گاهی قاط هم زده و سر لج افتاده و بیشتر تقاضا داشته . دقیقا وقتی می فهمه داره کلاه سرش میره . اگه سیر باشه و یا خوابش نیاد جی جه نمی خواد به شیشه اش می گه شی شیر .
پروژه از پوشک گرفتن هم کلید خورد ولی متوجه شدم دچار اضطراب میشه رهاش کردم الان حدود یک ساعت بازش می ذارم .

حسابی دردری شده و دست باباش رو می گیره و به حیاط هدایتش می کنه می گه: آگادان ماسین سوسور دیگه ترجمه با خودتون 
دیشب تو ماشین بهش می گم سرتو بذار روی پای آجی لالا کن می گه نه آگادان شی شیر لالا یعنی بریم خونه روی بهارخواب همراه با شیشه شیر کنار آقاجان می خوابم . 

heartkiss

م . الف گندم
۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دیروز ثبت نام و انتخاب کاروان برای حج 99  بود و با کلی استرس از این که مبادا کاروان مد نظر ما پر بشه و  سرعت سیستم خونه خوب نیست. با رئیس همسر اینا هماهنگ کردیم و رفتیم شرکت همسرم فیبر نوری داره و سرعت در حد جیک ثانیه اینقدر سرحال اومدم از این سرعت بالا که حالا نت خونه به دلم نمی نشینه .

اگه خدا بخواد و لایق باشیم قراره به سفر حج مشرف بشیم و از این به بعد یک برچسب حج به این وبلاگ می چسبه .

بعد از ثبت نام رفتیم خونه مادربزرگم و بهشون گفتیم و کلی خوشحال شدند و ذوق کردند در حالیکه اول همراه با اشم شروع کردند به دست زدند . با اینکه نا توان هستند ازشون قول گرفتم در ازای گفتن یک خبر خوب بیان خونه ما و با ویلچر و کمک دایی اومدند دایی از مشهد اومده و دو سه روز پیش مادرجان بود و بعد از ناهار رفت مشهد . 

بابا کمی دلخور بود از اینکه چرا از اول بهش نگفتیم و مامان خبر داشته و اون نه . آخه بابا نمی تونه حرف تو دلش نگه داره و نمی خواستیم تا ثبت نام قطعی نشده کسی بدونه . 

باید مقدمات را فراهم کنم اول از همه خود سازی که کاری است بسی دشوار .

angeldevil

م . الف گندم
۱۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یادتونه آسمان به من می گفت ننه و من می گفتم دور و بر ما کسی به مامان ننه نمی گه از کی یاد گرفته ؟

از خودم

بله خودم وقتی می خواستم خیلی احساسات به خرج بدم محکم بغلش می کردم و به پشتش می زدم و می گفتم نَــــــــــنِه نََنِـــــــــــــــــــــــــــــه دقیقا با همین غلظت . 

بعد از چند روز که از ننه گفتن آسمان گذشت فهمیدم منظورش از ننه من نیستم بلکه می خواد بگه بیا بهم محبت کن. و کی متوجه شدم وقتی من شدید مشغول پخت و پز بودم و نیم ساعتی بود بغلش نکرده بودم کنار اشپزخانه نشسته بود و نق می زد و می گفت :

                                   ماما !ننه.  

کاملا متوجه منظورش شدم که بیا منو بغل کن وقتی بغلش کردم یادم اومد که منم از کلمه ننه استفاده می کنم . و اصلا حواسم نبوده . بعد یک عروسک دستش دادم و گفتم ننه ننه بکنش که دیدم عروسک رو محکم بغل گرفت و با دستای کوچولوش می زنه پشتش . اینقدر قربون صدقه اش رفتیم که نگو . 

حالا کلا از هرچیزی که لطیف باشه رنگی باشه و یا کلا خوشش بیاد برای ابراز محبت ننه ننه می کنش حتی دمپایی قرمزه گل گلی منو .

heartheartheartkiss

م . الف گندم
۱۰ شهریور ۹۸ ، ۰۷:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

همسایه ما هر سال عید قربان قربانی می کند و امسال با وجود گرانی گوشت نیز ...

واضح و مبرهن است که وضع مالی ایشان توپ می باشد . شاهدی بر ادعا نیز موجود می باشد که کارگر منزل ایشان که گوشت را تقدیم کردند فرمودند دو روز پیش از مسافرت تابستانی فرنگ برگشته اند . ما خود روزی که می رفتند را شاهد بودیم و با توجه به چیسان فیسان ایشان همسر پیش بینی نمودند یحتمل به آن‌ور آبها می روند .

الغرض امشب مهمان داشتند و چه مهمانی سه بچه پسر شیطان حیاط را روی سر که چه عرض کنم روی نوک انگشتشان می رقصاندند و ابتدا ماشین بازی و سر و صدا بعد بلند حرف زدن و بدو بدو قهر کردن و فریاد کشیدن حتی تا جایی که خدا بدور خودم با گوشهایم شنیدم که یکی فکر کنم جوادشان بود داد می کشید چوب تو ..... یک ساعتی بود سر و صدای کودکانه شان را تحمل می کردم و می گفتم همین حالا خسته می شوند و یا مهمانی تمام می شود . که تحملم تمام شد و با صدایی مهربان فریاد زدم بچه ها نمیشه آهسته تر بازی کنید . که متوجه نشدند . دوبار ه بلند تر گفتم جواد آقا آهسته که تعجب کرد من چطوری اسمش را بلدم در حالی که مهمان این خانه هست گفتم اینجا همه توی حیاط می خوابند و شما سر و صدا می کنید و خدا وکیلی سعی کردند آرام تر باشند و شروع کردند به بازی پانتومیم که از ترجمه های جواد فهمیدم ای بابا بدتر شد طرف دارد خاطرات مثبت هجده سفر را اجرا می کند و اصلا چرا بچه ها باید بدون حضور بزرگتر ها بازی کنند اصلا چرا می روید کنار آبهای اونور آب چرا بچه منفی 12 با خودتون می برید بذاریدش شهربازی پاساژ 

از اون سه تا یکی با ادب تر بود و گفت می رم لو می دم شمارو بلند گفت زن دایی  زن دایی و رفت داخل خانه و پنج دقیقه بعد مهمان ها در حال خدا حافظی بودند . 

و اما منِ بد خواب خوب خواب از سرم پرید . این شد که می نویسم . 

mailangryno

م . الف گندم
۲۳ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۵۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

21 خرداد آسمانم یک ساله میشه و دختر بزرگم کلاس ششم را تمام میکنه بزرگ کردن کوچولو خیلی وحشتناک نیست و لحطه های شیرینی برای همه ما ساخته دیروز به من می گفت نَ نَ آخه اطراف ما کسی به مامان ننه نمی گه این یک آوای خود ساخته بود و وسط گریه ک منو صدا میزد نَ نَ نَ منم می گفتم ننه باباته .

خواهرش رو آیا و یا آیی صدا می کنه و پدرش رو آدا به غذا خوشمزه و همیشگیش مِ مِ 

کلاغ پر یاد گرفته قربونش برم .

کلاس های درس تمام شدند و روزهای مراقبت و ازمون و برگه شروع شدند . 

چرا نمی تونم بنویسم و بخونم و یا نوشته هام مثل قبل و یا وبلاگ قبلی ام پخته نیست ؟

شاید دلیل عوض شدن دغدغه باشه که به ذهن و فکر مسیر میده شاید نخوندن کتاب خوب و متن عالی باشه . اصلا فکر وقتی غذای خوب نخوره چطور رشد کنه اصلا از کوزه همان برون تراود که دراوست .

 

م . الف گندم
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

من خیلی وقته اینجا نیومده بودم الان آسمان وارد یازده ماه شده و دختر لوس فقط برای بغل بابا گریه میکنه و فقط باباشو صدا میزنه آدا و یا آداجا 

دخترک رسما بابایی شده چرا ؟ چون تو بغل می گیرش و باهاش راه میره و چراغ آیفن و هود رو براش روشن می کنه و در کابینت ها را براش باز می کنه و کلا نکن بهش کمتر میگه .

- مرخصی یک هفته مانده به عید تمام شد .

- کوچولو مهمان مامانم هست و راحته اینقدر که ظهرها موقع خداحافظی نه دل بردار دارد نه دل بگذار .

- دختر بزرگتر دیروز به مهمانی تولد دعوت بود و این رسمی ترین مهمانی اختصاصی بوده که دعوت شده .

- برای کادوی تولد کتاب بی خانمان نوشته هکتور مالو را از پول عیدی هاش خرید و خیلی زیبا کادو کرد و روبان پیچید.

 

م . الف گندم
۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

وقتی یکی زنگ می زنه و میگه دخترا چطورن دلم غنج میره و آرزو می کنم خدا به همه خانوما فرصت مادر شدن رو بده .

سرم نمی شه گفت شلوغه به برکت ورود فرشته کوچکم مرخصی بسی می چسبد .

دغدغه ها عوض شده دنیای مجازی کم رنگ و نوشتن بیرنگ شده البته در یک صفحه دیگر روزمره های کوچولو را می نویسم که دو تا خواننده بیشتر ندارد و روی هم سه تا مادریم که بچه هامون تقریبا در یک بازه زمانی دنیا امدن . 

آسمانم آرام و شاد زندگی می کند و تازگیها (پایان پنج ماهگی در 21 آبان)کمی فقط کمی برای غل خوردن تلاش می کند .

وقت خواب همراه با من آواز می خواند با نوای اَی اَی اَی...

همین زندگی می کنیم 

 

- اگر خاشقچی می دونست اینقدر سر تیتر خبرهای سراسر دنیا می شه از ذوق خودش میمرد.

- گاهی بیکاری بی برنامه ای هم به دنبال دارد 

- اصلا بدو بدو هیچ وقت بد نیست 

- بی خوابی شب رو هیچ خوابی در روز جبران نمی کنه 

- بده من انگشتای خوشمزه تو بخورم مامان

 

م . الف گندم
۲۹ آبان ۹۷ ، ۱۱:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

*این روزها شبها تا دیر وقت بیدارم 

*صبح زود بیدارم و بعد می خوابم تا لنگ ظهر ( ساعت 9.5 تا 10 )

*بدو بدو اشپزخونه نهار شستن ظرف و بعد این وسط پوشک هم عوض می کنم - به جان خودم دستهام رو می شورم -

*اوووووووووووووه چه پوشک گرون شده ما که نداریم پمپرز ببندیم به دخمله همین مای بیبی 40 تایی هم از 16 رسیده به 22  هزار 

*آسمان تازه یاد گرفته به قربون صدقه رفتن هامون واکنش نشون بده و با دهن بی دندونش بخنده البته نه همیشه بیشتر صبح های زود که اون حال داره و من با چشمهایی پف کرده و نیمه بسته حال ندارم 

* خلاصه الهی از این گرفتاریهای شیرین برای همه درست بشه چارتاچارتا 

* امروز که هوس نت گردی داشتم منجر به نداشتن نهار تا این لحظه شده لذا برم پی آشپزی 

* دختر بزرگه هم حسابی کمک دست خوبیه برام هرکی بگه بچه پشت سرهم بیارین اشتباه می کنه 

 

م . الف گندم
۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

21 خرداد ساغت 23:45 ....

و چون زودتر از موعدش بود 2 روز زمان برد تا به آغوشم برسه .

و 9 روز طول کشید تا لباس بپوشه و به خونه بیاد .

روزهای تلخی بودند .

آرزو می کنم روزگار دخترم شیرین باشه.

حالا باید یک برچسب دیگه به اینجا اضافه بشه : دخترام 

م . الف گندم
۱۹ تیر ۹۷ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر